383. که هنوز درد توی استخوان تیر میکشد...

ساخت وبلاگ

کاش میشد یک روزهایی خودت را برداری و بروی در دورترین نقطه ی جهان ... خودت را جا بگذاری و برگردی! اما هربار که به سرم میزند وقتی که در دورترین خاطراتم مشغول زجر کشیدن دوباره و هزار باره هستم، رهایش کنم و تنهایی برگردم؛ آنقدر مظلوم و بیچاره نگاهم میکند که جز در آغوش کشیدنِ دوباره ی این خسته منِ زخم خورده کاری از دستم برنمی آید... سال هاست تمام اشک هایم تنها برای زخم های تنم است و این من عجیب بی پناه شده است!

+ هربار که کسی بهم میگه دیدی چه شبا و روزای سختی و گذروندی و تموم شد دلم میخواد با جفت پا بزنم تو صورتش!! چون تموم نشدن، راحت تموم نشدن و من جون کندم و نابود شدم و هنوزم درداش ادامه داره و هربار که زخم تازه ای میاد، انگار زخمای قبلی رو هم تازه میکنه و مثل یه سیلی محکم میزنتشون تو صورتت!

352 . پوچ می شوی ......
ما را در سایت 352 . پوچ می شوی ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : last-streets بازدید : 3 تاريخ : پنجشنبه 14 تير 1403 ساعت: 10:41